ساعت ٣:٠٠ شب بود و من درحال بازی کردن بازی محبوبم تو کنسول روبروی تلوزیون بودم و اون شب خوشحال بودم که کسی نیست تا بگه صدای تلوزیون رو کم کن و به راحتی میتونستم تا خود صبح بازی کنم. درحال بازی کردن و لذت بردن از تنهایی وتاریکی بودم که تلفن خونه زنگ خورد. شماره عجیبی روش افتاده بود. نمیخواستم بردارم اما ازاونجایی که مادرم و پدرم مسافرت بودن و ممکن بود اونا باشن گوشی رو برداشتم و گفتم "بله" 

-/ یه صدای هیس مانندی از پشت تلفن امد. مثل صدای گربه. مثل صدای یه مار. مطمعنم یه هیسس بود اون صدا. تا این صدارو شنیدم فهمیدم شاید یه نفر داره مسخره بازی درمیاره برای همین گفتم، ببین رفیق من خودم استاد مسخره بازی دراوردنم. خودم استاد مزاحم تلفنی شدن هستم. تو میخوای منو بترسونی؟ اگه همین الان تلفنو قطع کنی میگم یکی از دوستام که پلیسه شمارتو پیگیری کنه. 

-/ اما فایده ای نداشت. این تهدید من هیچ فایده ای نداشت و اون همچنان به هیسس هیسسس کردن ادامه میداد تا اینکه صداش قطع شد و میتونستم صدای نفس کشیدن یه نفرو پشت تلفن بشنوم. گفتم نمیخوای حرف بزنی؟ کی هستی؟ کجایی؟ دلت دعوا میخواد؟

-/ قسم میخورم تو عمرم تا به حال هممچون صدای زشت و ترسناکی رو نشنیده بودم. قسم میخورم. تا امروز هیچوقت نتونستم اون صدارو فراموش کنم. وقتی اوونو بهش گفتم، کسی که پشت خط بود بهم گفت:"چرا نمیای طبقه بالا تو اتاقت تا ببینی من کیم؟" اینو گفت سریعا گوشی تلفن رو پرت کردم از خونه فرار کردم و رفتم خونه دوستم و ماجرارو براشون گفتم. پدر دوستم به پلیس زنگ زد و بعد از یک ربع به خونه رسیدیم و همه جارو گشتیم. به طبقه بالا رفتیم کسی نبود. اما. در پشتی خونمون باز بود!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها