" یک جمعه شب معمولی بود و من داشتم تا دیروقت با دوستم بردلی تو چتروم مجازی ای که به تازگی پیدا کرده بودیم چت میکردم.
اون به من و بقیه اعضای چتروم تو صفحه اصلی که تازه دیده بودیم گفت که میتونه تا هروقت که دلش میخواد بیدار بمونه چون پدر و مادرش تا آخر هفته رفتن مسافرت و خونه در اختیار خودشه. 
ما چند ساعتی اونجا موندیم و با این آدم های تصادفی چت کردیم و اوقات خوشی رو گذروندیم و من متوجه شدم که بردلی از یک دختری خوشش اومده، خیلی زود مادرم صدام کرد و گفت برو بخواب. درحالی که داشتم کامپیوتر رو خاموش میکردم از بردلی پرسیدم که فردا میخواد چیکار کنه، گفتم شاید بخواد بیاد خونه ما، اون جوابم رو تا مدتی نداد تا وقتی که:

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها